فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

دختری فراتر از همه

14/1/92

سلام عزیزم.امروز خاله شوکت اومد دیدنت.عصر هم ما وسایلمونو جمع کردیم تا بیایم تهران موقع خداحافظی عمو داود خیلی گریه کرد واشک همرو دراورد. فردا هم با اقاجون ومامان جون خداحافظی کردیم چون اونها برای اولین بار میخواستن برن خونه خدا خلاصه به سمت تهران حرکت کردیم برای شروع یک زندگی جدید باحضورشیرین دخترم باتشکر مامان طاهره ...
25 شهريور 1392

13/1/92

سلام ماه مامان و بابا امروز اولین 13بدر دخترم بود .ما به اتفاق خانواده مامان و عموداوود و خاله حمیده باهم رفتیم چاورچی خونه ی خاله ی مامان . دخترمو بردیم تو شکوفه درختها ازش عکس گرفتیم. تو حیاط خاله نشستیم همه نگران بودن که یه وقت سرما نخوری. باهم خونه ی دایی محمد هم رفتیم عید دیدنی. فهیمه کلی ذوق کرده بود. بالاخره شام خوردیمو اومدیم انار .   باتشکر مامان طاهره ...
24 شهريور 1392

8/1/92

امروز بند ناف دخترم افتاد .دیگه سنگینی گیره ی بند نافت اذیتت نمیکنه ماهم راحت عوضت میکنیم همش نگران بود که گیره باعث اذیتت بشه اما دکتر گفت بند ناف عصب نداره وبچه اذیت نمیشه   باتشکر مامان طاهره ...
24 شهريور 1392

7/1/92

سلام گل مامانی دختر گلم برای اولین بار امروز با عمه سلطنت (عمه مامان)رفت حموم . وای که تو حموم چقدر شیرنی چشمای خوشگلتو باز میکنی اصلا از اب نمی ترسی کلی هم کیف میکنی. فقد موقع لباس پوشیدن گریه می کنی   با تشکر مامان طاهره   ...
24 شهريور 1392

4/1/92

سلام فرشته اسمونی امروز به افتخار این که خدای بزرگ و مهربون شما فرشته اسمونی را به ما هدیه کردیم. خاله ها عمه ها ودایی های مامان وبابا وخود خانوم کوچولو دعوت هستند . مردونه خونه ی عمو داوود زنونه خونه ی خودمون بابایی از صبح خیلی زخمت کشید وکارهارو انجام داد خاله ها و عمه و مامان صدیقه هم کمک کردن . شام کباب بود(از کاروانسرای سنتی انار)که دوست بابا درست کرده بود خیلی خوشمزه بود (جای دختر دایی زهرا خالی ) دوغ هم خاله بمانا برامون از چاورچی(دهمون)اورده بود . شیرینی هم عمه حشمت از رفسنجان اورده بود. خلاصه همه سعی داشتن مهمونی خوب برگزار شه .   باتشکر مامان طاهره ...
24 شهريور 1392

2/1/92

سلام فاطمه زهرای گلم امروز خانوم دکتر دهقان زاده اومد ومامانو مرخص کرد. برای اولین بار باهم رفتیم خونه ی اقاجون عمو حامد شیرینی اورد بابا بزرگ ها توگوشت اذان و اقامه ودعای وان یکاد خواندن . ناهار خوردیم وهمراه عمه ها واقاجون وعمو حامد همه به سمت انار حرکت کردیم . عمو داوود تمام کارهای لازم برای ورود عزیزم رو انجام داده بود . گوسفند جلوی پات کشتن واسفند دود کردن تخم مرغ شکوندن ( اسمتو دختردایی زهرا روی تخم مرغ نوشته بود ) دایی حسین شوهرخاله اکبر ودایی اسد الله وعموداوود ودختر دایی زهراوهمه جلوی در منتظر مابودن . بااومدن ما اولین کسی که خیلی ذوق کرد دختر دایی زهرا بود. شام همه خونه ی ما...
24 شهريور 1392

ثانیه های انتظار هفته38

سلام  عزیز دل مامان و بابا. امروز21 اسفند91 با مامان صدیقه مهمون خونه دایی حسینیم. ما الان  انار زندگی میکنیم.خونه عمو داود.تصمیم داریم  اگه خدا خواست  بعد بریم تهران . مامان صدیقه و بابا احمد سخت مشغول تمیز کردن خونه هستن تا همه چیز برای ورود خانم گلم اماده باشه. خاله ها ودایی وبابا حجت حسابی منتظر ورود اولین نوه هستن.الان خبر دادن خاله زهرا پیک نوروزی نداره تا با خیال راحت با نفس خانم بازی کنه. عمه ها ومامان فاطمه واقا جون هم احوالپرس شما هستن. خداروشکر علائم حیاتیت خوبه واین بهترین خبر توی این روزای سخت انتظاره. باباهنوز صبح چشماشو باز نکرده تاریخ میپرسه میگه هرروز براش...
24 شهريور 1392

30/12/91

سلام به دردانه ی زندگیم امروز چهارشنبه بعد از سال تحویل با مامان صدیقه وبابایی وخاله هاو بابا احمد راهی یزد شدیم . دایی اسد الله به خاطر درس ژنتیک نیومد وبا نمره 12 پاس کرد. شام خوردیم (سبزی پلو با ماهی)مامان دلشوره عجیبی داشت همه سعی داشتن که مامان اروم باشه وبه فردا فکر نکنه مخصوصا بابا احمد. تقریبا ساعت12:30تشک مامانو پهن کردن ومامان رفت که بخوابه به امید این که صبح روی ماهتو ببینه خدارو شکر زود خوابم برد. باتشکر مامان طاهره ...
24 شهريور 1392
1